سید مصطفی پدر خمینی، روحانی[۱].[۲] و مجتهد ساکن خمین بود[۳] [۴]
حاصل ازدواج سید مصطفی با هاجر، دو فرزنددختر بنام مولودآغا خانم و فاطمه و سه فرزندپسر به نامهای مرتضی، نورالدین و روحالله بود.[۱] روحالله آخرین فرزند این خانواده بود. سید مصطفی در ذیالحجه ۱۳۲۰ (اسفند ۱۲۸۱ هجری شمسی) و در پنجماهگی روحالله، در مسیر خمین به اراک مورد حمله قرار گرفت و با اصابت چند گلوله به ناحیه کتف و کمر کشته شد و جنازه وی به نجف منتقل و درآنجا دفن شد.[۵]
مادر او، بانو هاجر، نیز از پیشینهی مذهبی برخوردار بود. او دختر آیتالله میرزا احمد[۶] و از نوادگان آیتالله خوانساری (صاحب زبدهالتصانیف) بود.[۷]
سید روحالله خمینی و برادرش سید مرتضی
سید روحالله خمینی، فرزندش احمد و نوههایش حسن و یاسر
تولد
خمینی در سحرگاه بیستم جمادیالثانی ۱۳۲۰ هجری قمری – که روز تولد فاطمه زهرا دختر محمد، پیامبر اسلام، نیز محسوب میشد – برابر با چهارشنبه، اول مهرماه سال ۱۲۸۱ هجری خورشیدی (۲۴ سپتامبر ۱۹۰۲ میلادی)،[۸] که با یک روز پیش از آن یعنی آخر شهریور نیز تطبیق داده می شود، در شهر خمین[پانویس ۱][۱] از توابع استان مرکزی واقع در ۲۰۰ کیلومتری جنوب تهران به دنیا آمد.[۱] برخی منابع روز سی شهریور را به عنوان زادروز او در نظر گرفتهاند.[۹]
کودکی و نوجوانی
کودکی
خمینی در دوران کودکی (نفر سمت راست)
روحالله در پنجماهگی، پدرش را از دست داد و در نتیجه وظیفهی سرپرستی و تربیت او به دست مادرش هاجر، عمهاش صاحبه و نیز دایهاش، ننهخاور افتاد.[۱۰] با وجود آنکه در زمان مرگ پدر، روحالله تنها پنجماه سن داشت، اما بعدها و در ادامهی حیات خود (احتمالاً بعد از اینکه در جریان چگونگی از دست دادن پدرش قرار گرفت[پانویس ۲]) همواره از پدر خود یاد میکرد، بهگونهای که در بزرگسالی برای خود نام خانوادگی «مصطفوی» برگزید[پانویس ۳] و در جوانی بعضی نوشتههایش را با نام «ابن الشهید» تمام میکرد.
روحالله در کودکی به وضوح از کودکان همسنوسال خود خاصتر به نظر میرسید. در آن زمان بازی محبوب و رایج بین کودکان، بازی «دزد و وزیر» بود که او هم مانند بسیاری از کودکان همسن خود به این بازی علاقه داشت. حتی کودکان دیگر هم متوجه خاص بودن شخصیت او شده بودند، بهگونهای که با ورود او به بازی نقش شاه و یا نهایتاً وزیر به او داده میشد. فرزندش سیداحمد بعدها در این مورد میگوید: «پدرم با وجود اینکه کودکی خردسال بیش نبود، اما همیشه در بازیای که انجام میداد اصرار داشت نقش شاه را داشته باشد.»[۱۱]
در دوران کودکی، او به نقاشی نیز علاقهی زیادی داشت.[۱۰] با آنکه معلم نقاشی نداشت، اما در همان سنین یکی از تصاویر خیالیاش از خانه فراتر رفت و در میان اقوام و دوستان دستبهدست شد. در این نقاشی، تنها دو رنگ به کار رفته بود: مرکب سیاه و دواگلی (مجلس شورای ملی را بزرگتر از ابعاد تالار بزرگ خانهشان رسم کرده بود و سرهایی را با عمامههای سیاه و سفید و کلاههای بوقی و پوستی به عنوان نمایندگان مجلس، دور اتاق جا داده بود. بر پشت بام تالار تعداد زیادی دایره به عنوان توپ کشیده بود بهگونهای که چند عدد از توپها پشتبام را سوراخ کرده و روی سر نمایندگان مجلس افتاده و از زیر در تالار خون سرخ روان بود.[۱۲]
شرایط تربیتی
با وجود اینکه روحالله پنجمین فرزند سید مصطفی محسوب میشد، اما پدرش علاقه و اصرار زیادی بر تربیت او براساس تعلیمات دین اسلام داشت، به گونهای که نقل است به دایهی روحالله – ننهخاور – چنین گفت: «تا وقتی که پسرم روح الله را شیر میدهی، دست به سوی هیچ سفرهای جز سفرهی خود و یا غذایی که از خانهی من برای تو فرستاده میشود، دراز مکن.» [۱۳]
وی دوران کودکی و نوجوانی را تحت سرپرستی مادرش «بانو هاجر»، عمهاش «صاحب خانم» (صاحبه خانم اشتباه است) و دایهاش «ننه خاور» سپری کرد. صاحب خانم پس از ترور برادرش (پدر خمینی) به تهران رفت و با عینالدوله صدر اعظم مظفرالدین شاه دیدار کرد و خواستار قصاص شد که عاقبت این امر محقق گردید. عمادالدین باقی درباره آنها میگوید: «روحالله که آخرین و کوچکترین فرزند بود، تحت تربیت عمهاش صاحبه خانم قرار گرفت و گویا بارها خاطرات مربوط به زندگی و شهادت پدرش را از زبان او شنیده بود... ننه خاور دایهٔ روحالله نیز از زنان نادر روزگار بود. او که در شیر دادن به خمینی به هاجر یاری میرساند، اسب سواری ماهر بود و حتی از روی اسب تیراندازی میکرد و به هدف میزد.»
روحالله در خانوادهای اهل علم و دین و نسبتاً متمول بزرگ شد. همچنین با توجه به جایگاه خانوادگی خمینی، وی از کودکی مورد توجه و احترام مردم خمین و [۱۴]
آغاز تحصیلات
در قرن سیزدهم خورشیدی در بیشتر مناطق ایران و از جمله خمین تقریباً مدرسه به شکل امروزی وجود نداشت و آن گروه از مردم که به تربیت و تحصیلات فرزندان خود اهمیت میدادند، آنها را به مکتب خانه میفرستادند، تا خواندن و نوشتن و قرآن و ادبیات فارسی بیاموزند. تبعاً خمینی نیز به مکتب فرستاده شد و نزد «ملا ابوالقاسم» به فراگیری «عم جز»، گلستان و بوستان سعدی و چند کتاب ادبی دیگر پرداخت.
پس از اتمام این دروس کسانی که میخواستند به تحصیل ادامه دهند، به اراک میرفتند. اما با توجه به وقوع جنگ جهانی اول و اوضاع آشفته کشور، دیگر امکان مسافرت به اراک برای نوجوانان وجود نداشت. لذا بزرگان خمین تصمیم گرفتند، مدرسهای به سبک مدارس جدید ایجاد کنند. این مدرسه سه معلم داشت، که یکی مدیر بود و سر کلاس درس هم میرفت و یکی دیگر از آنها به نام میرزاعلی خان، معلم زبان فرانسه و یک فرد معمم نیز معلم زبان فارسی بود. «آقا شیخ فضلالله» عموی مادر خمینی نیز معلم شرعیات بود. خمینی نیز به این مدرسه رفت. علاوه بر آن خانواده وی که از وضع مالی خوبی برخوردار بودند، برایش معلم سرخانه گرفتند. نام این معلم «افتخارالعلما» بود و در غیاب او مادرش به شاگردان درس میداد. آیتالله پسندیده برادر بزرگ خمینی میگوید سواد مادرش بیشتر از خود افتخارالعلما بود و من نزد مادرش هیات، نجوم و حساب میخواندم. خمینی پس از آن که مقطع ابتدایی را نزد افتخارالعلما تمام کرد، درس منطق را به او تدریس کرد.[۱۴]
او در ششسالگی تحصیل قرآن و سایر علوم ابتدایی رایج آن زمان را آغاز کرد.[۱۵] نخستین آموزگاران روحالله، شیخ میرزاجعفر و ملا ابوالقاسم بودند. میرزا جعفر – که از بستگان مادرش بود[۱۶] - هر روز صبح به خانهی آنها میآمد و به روحالله پنجساله خواندن و نوشتن میآموخت.[۱][منبع معتبر]
او زبان عربی را نیز نزد شیخجعفر آموخت. روحالله تحصیلات خود را با حفظ کردن قرآن در مکتبی که در نزدیکی خانهی آنها توسط ملاابوالقاسم راهاندازی شده بود ادامه داد و در سن هفتسالگی حافظ قرآن شد.[۱۷][۱۶] پس از آنکه او در مکتب ملا ابوالقاسم همهی آنچه که در مکتبخانههای آن دوران مرسوم بود را آموخت، به مدرسه – که جزء مراکز تازهتأسیس آن زمان به حساب میآمد – رفت.[۱] [منبع معتبر] حسن مستوفی، فرزند خالهی روحالله که در کودکی همدرس و همبازی هم بودند، در مورد مدرسهی روحالله میگوید[۱۸]: «ما با هم به مدرسهای میرفتیم که به سبک مدارس فرانسوی، میز و صندلی داشت.»
احتمالاً وجود خانهای متمول در خمین باعث به وجود آمدن مدارس جدید در آن ناحیه شده بود. آنگونه که در «سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی» آمده است، نام آن مدرسهی تازه تأسیس «احمدیه» بوده است.[۱۹]
از آثار بهجامانده از دوران کودکی روحالله اینطور برمیآید که او از همان دوران نسبت به وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی جامعه حساس بوده است، بهگونهای که برخی از حوادث مربوط به آن دوران، مانند بمبباران مجلس، در نقاشیها و مشقهای خوشنویسی دوران کودکی و نوجوانی او منعکس شدهاست. از جمله قطعهشعری که در دفترچهی یادداشت دوران نوجوانی (۹ یا ۱۰ سالگی) او با عنوان «غیرت اسلام، کو جنبش ملی کجاست» و خطاب به ملت ایران درج شدهاست[۱۰]:
هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست |
|
مملکت داریوش اندر نیکولاست |
میتوان از این دستنوشته به عنوان اولین بیانیهی سیاسی دوران نوجوانی روحالله یاد کرد.
روحالله در ادامه تحصیلات مقدماتی خود را نزد میرزامحمد افتخارالعلماء و سپس عموی مادر خود، حاجی میرزا محمد مهدی ادامه داد. اولین استاد درس منطق او، شوهر خواهرش میرزا رضا نجفی خمینی بود.[۱۷] از اساتید دیگر او در این دوران میتوان از شیخ علی محمد بروجردی، شیخ محمد گلپایگانی، و عباس اراکی نام برد.[۲۰]
او همچنین بخشی از تحصیلات پایهای خود در خمین را نزد برادر بزرگتر خود، مرتضی[پانویس ۴] گذراند[۲۱] و با او کتاب نجمالدین کتیب قزوینی – المطول البدیع و المعانی - و شرحی بر معانی و لغت کتاب السیوطی را کار کرد.[۱][منبع معتبر]
او خط و خوشنویسی را نزد یکی از اساتید مدرسهی تازهتأسیس آقا حمزه محلاتی آموخت.[۱][منبع معتبر]
شرایط سیاسی و اجتماعی
شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و خمین در سالهای ۱۲۹۰ تا ۱۳۰۰ که همزمان با نوجوانی سید روحالله خمینی بود، بسیار آشفته بود. حکومت مرکزی ضعیف شده بود و خوانین محلی قدرت یافته بودند و بانی مرگ پدر سید روحالله خمینی نیز شدند. علاوه بر آن در جای جای کشور اشرار دستجات مختلفی تشکیل داده و به شهرها و آبادیها حمله کرده و مردم را غارت میکردند. لذا مردم از کودکی و نوجوانی روحیه سلحشوری یافته، میآموختند که برای حفاظت از خود با اشرار و بیگانگان مبارزه کنند. سید روح الله خمینی خود درباره دوران کودکی و نوجوانی اش میگوید: من از بچگی در جنگ بودم… ما مورد هجوم «زلقیها» بودیم، مورد[هجوم] «رجبعلیها» بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حال که تقریباً شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها میخواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا میرفتیم، سنگرها را سرکشی میکردیم… ما در همان محلی که بودیم یعنی خمین که بودیم، سنگربندی میکردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگیام. بچه شانزده هفده ساله، ما تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم هم میکردیم… ما سنگر میگرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله میکردند و میخواستند بگیرند و چه کنند [مقابله میکردیم]. هرج و مرج بود… یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بودیم.»[۲]
جنگ جهانی اول و مرگ عمه و مادر
روحالله خمینی سیزده سال داشت که جنگ جهانی اول آغاز شد و هرچند ایران اعلام بیطرفی کرده بود، لشکریان روسیه، بریتانیا و عثمانی از شمال، جنوب و غرب وارد ایران شدند و کشور را مورد تاخت و تاز قرار دادند و وی شاهد بود، چگونه در نبود حکومت مقتدر مرکزی فوجی از سپاه روس در مسیر خود خمین را مورد تاخت و تاز قرار دادند. وی خود خاطره جنگ جهانی اول را به یاد میآورد. او میگوید: «من هر دو جنگ بینالمللی را یادم هست… من کوچک بودم لکن مدرسه میرفتم و سربازهای شوروی [روسیه تزاری] را در همان مرکزی که ما داشتیم، در خمین، من آنها را آنجا میدیدم. ما مورد تاخت و تاز واقع شدیم در جنگ بینالمللی اول.»[۲][۲۲]:
در شرایطی که دو سال و نیم از شروع جنگ جهانی اول میگذشت، اجساد کشتهشدگان جنگ باعث شیوع وبا در شهر شده بود. در آن زمان موثرترین داروی موجود که کمی از کشتار ناشی از وبا میکاست، ماست بود. اما سربازان روس ماستها را از خانهٔ مردم میگرفتند و خود مصرف میکردند. مادر روحالله، هرچند وقت یکبار فرزند خود را با مشکی پر از ماست به خانهٔ بیماران میفرستاد تا به درمان آنها کمک کرده باشد. با اینحال خانهٔ آنها نیز از گزند بیماری وبا مصون نماند و در پانزدهسالگی روحالله در سال ۱۲۹۷، ابتدا صاحبه خانم، عمهٔ او و اندکی پس از او هاجر، مادرش قربانی این بیماری شده و هر دو درگذشتند.[۱][۷][۲۳][۲۴][منبع معتبر]
نوجوانی
روحالله نوجوان در سن پانزدهسالگی بعد از آموختن دروس مقدماتی حوزه، آمادهی ورود به مرحلهی جدیدی از تحصیلات خود شده بود. در آن زمان، آشنایی او به ادبیات و زبان عرب و فارسی بیش از مقدار مورد نیاز برای طلبهها بود. به منطق و فنون استدلال به خوبی آشنا بود. خط را بسیار زیبا مینوشت و پیگیر اخبار شهر و کشور بود. او در همهی فعالیتهای مربوط به جوانان مدافع شهر شرکت میکرد، برای مثال جمعهها به میدان مشق تیر میرفت تا فنون دفاع را بیاموزد.[۱][منبع معتبر]
در آن سالها، با وجود آنکه رفاه مادی دو برادر به دلیل وجود املاک و زمینهایی که از پدرشان برجا مانده بود تضمین شده بود، اما وجود ناامنیها و بیقانونیها موجب شده بود تا زندگی آنها به سختی پیش برود. علاوه بر دشمنیهای مداوم میان زمینداران منطقه، وجود قبایل بختیاری و لرهای مناطق اطراف که هر چند وقت یکبار به خمین حمله میکردند موجب ایجاد ناامنی در این شهر شده بود. یک بار وقتی یک سالار بختیاری به نام «رجبعلی» با افراد خود به شهر حمله کرده بود، خمینی جوان همراه با برادران خود اسلحه به دست گرفت و از خانهی خود دفاع کرد.[۱۷][منبع معتبر] سالها بعد خمینی با اشاره به این حوادث گفت[۲۵]: «من از زمان کودکی در جنگ بودهام.»
از او همچنین در همین زمینه اینگونه نقل شدهاست[۲۶]:
«من از بچگی در جنگ بودم... ما مورد هجوم «زلقیها» بودیم، مورد[هجوم] «رجبعلیها» بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حال که تقریباً شاید اوایل بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها میخواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا میرفتیم، سنگرها را سرکشی میکردیم... ما در همان محلی که بودیم یعنی خمین که بودیم، سنگربندی میکردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگیام. بچه شانزده هفده ساله، ما تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم هم میکردیم... ما سنگر میگرفتیم و با این اشراری که بودند و حمله میکردند و میخواستند بگیرند و چه کنند [مقابله میکردیم]. هرج و مرج بود... یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند. ما هم جزء آنها بودیم.»
مشاهدهی رفتارها و برخوردهای مستبدانهی حاکمان استانی و خانها و زمینداران منطقه در زمان نوجوانی روحالله احتمالاً تأثیر عمیقی بر شکلگیری اندیشههای سیاسی او داشته است. او بعدها نقل میکند که چگونه یک حاکم تازه منصوبشده، رئیس صنف تاجران گلپایگان را دستگیر کرده و به فلک میبندد تا در مردم عادی ایجاد ترس و وحشت کند.[۱۷][۲۷][منبع معتبر]
علاقه و توجه به نهضت جنگل
گفته میشود خمینی در سالهای نوجوانی تحولات مربوط به نهضت جنگل را با دقت دنبال و حتی اقدام به سرودن شعر در وصف میرزا کوچکخان میکرده است.[۱۰] حتی گفته میشود که روحالله در آن سنین یک بار در فرصتی که پیش میآید به جنگل سفر میکند و پایگاه میرزا را از نزدیک میبیند.[۱۰]
جوانی
هجرت به اراک و ادامهٔ تحصیل
در سال ۱۲۹۹ هجری شمسی، برادر بزرگتر روحالله، سید مرتضی، او را برای تکمیل تحصیلات خود راهی اراک[پانویس ۵] کرد.[۲۸] او در آنجا وارد مدرسهی سپهدار شد.[۱] [منبع معتبر]
در آن سالها اراک به دلیل حضور آیتالله عبدالکریم حائری یزدی به مرکز مهمی برای یادگیری علوم دینی تبدیل شده بود، بهگونهای که روحالله که پیش از عزیمت به اراک قصد داشت تحصیلات خود را در اصفهان ادامه دهد، به دلیل وجود این شخص در اراک به این شهر مهاجرت کرد.[۲۹]
آیتالله حائری یزدی در سال ۱۳۳۲ هجری قمری به دعوت مردم اراک و سیصد طلبهی جوان راهی این شهر شد و کلاسهای خود را در مدرسهی میرزا یوسفخان به جریان انداخت. اینطور به نظر میرسد که خمینی در آن سالها در علوم دینی به قدر کافی پیشرفت نکرده بود که تحصیلات خود را مستقیماً زیر نظر او ادامه دهد. او درس منطق را در حضور شیخ محمد گلپایگانی، کتاب شرحالعلوم از شیخ زینالدین العاملی را زیر نظر آقا عباس اراکی و ادامهی تحصیل المتول خود را با هدایت شیخ محمد علی بروجردی گذراند.[۱۷][منبع معتبر]
زمانی که او در اراک مشغول تحصیل بود حوادث زیادی در ایران رخ داد. مهمترین آنها کودتای رضاشاه در ۱۲۹۹ و دستگیری سید حسن مدرس بود.[۱][منبع معتبر]